نوشته شده توسط : علیرضا نساروند

قطاری كه به مقصد خدا می رفت ٬ و در ایستگاه دنیا توقف كرد و پیامبر رو به جهان كرد و گفت: مقصد ما خداست ٬ كیست كه با ما سفر كند ؟ كیست كه رنج و عشق توامان بخواهد ؟ كیست كه باور كند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟

قرن ها گذشت اما از بیشمار آدمیان جز اندكی بر آن قطار سوار نشدند .

از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود . در هر ایستگاه كه قطار می ایستاد ٬ كسی كم می شد . قطار می گذشت و سبك می شد . زیرا سبكی قانون راه خداست .

قطاری كه به مقصد خدا می رفت ٬ به ایستگاه بهشت رسید . پیامبر گفت :‌اینجا بهشت است . مسافران بهشتی پیاده شوند . اما اینجا ایستگاه آخرین نیست .

مسافرانی كه پیاده شدند ٬ بهشتی شدند . اما اندكی ٬ باز هم ماندند ٬ قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند .آنگاه خدا رو به مسافرانش كرد و گفت : دورو بر شما ٬ راز من همین بود . آن كه مرا می خواهد ٬ در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد .

و آن هنگام كه قطار به ایستگاه آخر رسید ٬ دیگر نه قطاری بود و نه مسافری. 
 





:: موضوعات مرتبط: داستانهاي زيبا و جذاب , ,
:: بازدید از این مطلب : 821
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : دو شنبه 17 / 4 / 1395 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: